"
next
Read Book كتب طبي انتزاعي جلد 2
Book Index
Book Information


Favoured:
0

Download Book


Visit Home Page Book

كتب طبى انتزاعى جلد2

مشخصات كتاب

نام كتاب: كتب طبى انتزاعى( فارسى)

نويسنده: جمعى از نويسندگان

موضوع: مبانى طب- مفردات دارويى- بيماريها- داروسازى و صنعت- غذا شناسى- معدن شناسى- تاريخ پزشكى

زبان: فارسى

تعداد جلد: 8

نوبت چاپ: اول

ملاحظات: اين عنوان كتاب تشكيل شده از مجموع بحث هاى گوناگون طبى كه از لابلاى كتابهاى ديگر توسط آقايان مجيدى نظامى و رحيمى ثابت استخراج و آماده شده و در اين مجموعه قرار گرفته است 0

[عجائب المخلوقات

الباب السادس فى عجايب الاحجار و الجواهر

اشاره

قال اللّه تعالى «وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ».[1] مى گويد كى سنگها آفريدم كى از آن جويهاء آب روان مى شود و بعضى شكافته شود، از آن آب بيرون آيد. يعنى دل كافر سخت تر از سنگست كى عبرت نمى گيرد، و ما اجناس احجار ياد كنيم.

الالف-

الماس

- سنگيست همه سنگها را بشكند و بهيچ سنگ شكسته نشود مگر بسرب تا بدانى كى هيچ قوى نيست كى نه بر وى ضعيفى مستولى است. معدن الماس ظلمات است. طبع وى سرد و خشك است بدرجه چهارم و

كتب طبى انتزاعى (فارسى) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 139

اگر در دهن گيرند دندانها را بريزاند بخاصيتى كى در آنست بسبب آنك جاى وى جاى اژدهاست و گويند الماس در چاهى بود و مارى بر سر آن و هر جانور كى ديده بر آن مار زدى بمردى. اسكندر بفرمود تا آينه بكردند و بنزديك آن چاه بنهادند آن مار در آن آينه نگريست بر سر عمودى نصب كرده، چو روى خود در آن آينه بديد مار بمرد. اسكندر الماس را از آن چاه برآورد. اين مقدار كى در عالم است از بقاياء وى بود. گويند الماس را در بوته با خون بز بگدازند گداخته شود، و پاره هاء الماس همه مسدس بود. بعضى گويند بهندوستان كوهيست كى بر آن نتوان رفت «ليمو دره» خوانند، گوشت در منجنيق نهند و بدان اندازند كرگس بردارد پارهاء الماس در آن دوسيده بنشيند و آنرا بخورد پس پارهاء الماس آنجا يابند.

حجر الاسهال

- سنگيست بطبرستان بسايند و بخورند[2] اسهال كند.

الباء-

بسد

- از چند نوع بود سرخ و سياه و سپيد، بطبع سرد است و قابض، بسايند و بر جراحتها كنند خون باز بندد و در چشم كنند[3] تقويت دهد و اگر در شراب كنند دل را قوت دهد و روشن كند، در قعر دريا رويد چون درخت سپيد بود بدام آنرا بكشند و بركشند. چون باد و هوا بوى رسد سرخ گردد و متحجر شود، برابر بزر فروشند. اسكندر گويد هر كى بسد را با خود دارد نقرس را ببرد و صرع را ساكن كند.

حجر بلور

- در بيابان عرب بود مانند آب. پارها يابند بر آن غشا[4] از وى دور كنند، شعاع وى ظاهر گردد و باشد كى پاره از آن صد من بود. و در زمين هند باشد اما عربى نيكوتر بود. بليناس گويد هر كى بلور بستاند روز پنجشنبه

كتب طبى انتزاعى (فارسى) (عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ج 2، ص: 140

چنانك قمر بمشترى نگرد و نگينى بكند و بر آن نقش كند صورة مردى بر كرگسى نشسته، چوبى در دست گرفته، در زير كرگس اين پنج حرف كرده «ب س ع ا ل» و اين نگين بر انگشترى برنج نهد و قدرى كافور در زير اين نگين نهد و در انگشت دارد پيش خلايق محبوب بود و بايد كى جامه سياه نپوشد و جوز و بلوط[5] نخورد و خود را پاكيزه دارد، اين خاتم را اينجا ياد كردم كى طباع مختلف است و هر كسى را مرادى بود تا اگر طلبند اين كتاب از مثل اين خالى نبود.

حجر پازهر

[6]- اجناس بود، از جمله يكى را در گردن مار يابند و اگر مار را پاره پاره كنند نميرد تا آن مهره را از پس گردن وى بگشايند و آنرا قيمتى بود. شربة وى زهر را از عروق بگشايد و پادشاهان بر سر خوان نهند اگر در طعامى سمى بود، از آن سنگ عرق برآيد و آنرا خستو[7] خوانند. بعضى گويند خستو سرو اژدرهاست كى از آن دسته كارد كنند و اين معنى درست تر است. و در گردن خر غده باشد آنرا بردارند متحجر شود. بسايند، و برگشته 8] ذوات السموم كنند، زهر را از مسام بيرون آرد. و پازهر

1 to 148